جدول جو
جدول جو

معنی سپری شدن - جستجوی لغت در جدول جو

سپری شدن
پایان یافتن، به آخر رسیدن، سر رسیدن، برای مثال هرچ آن سپری شود سرانجام / خواهی قدمی و خواه صدگام (نظامی۳ - ۵۰۲)
تصویری از سپری شدن
تصویر سپری شدن
فرهنگ فارسی عمید
سپری شدن
(چَ / چِ مُ بِ کَ دَ)
گذشتن و آخر شدن. (آنندراج). گذشتن و تمام شدن. (غیاث). منقضی شدن و تمام شدن. (ناظم الاطباء) : چون سال صد و نود و نه سپری شد و سال دویست اندر آمد به اول ماه محرم همه سپاه به در کوفه آورد. (ترجمه طبری بلعمی). چون سال سپری شد بیست و سی قبای دیگر راست کرده بجامه خانه دادندی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 152)، از میان رفتن. تمام شدن. به انتها رسانیدن:
شاد بادی و همه ساله بتو شاد پدر
شادیی کآن نشود تا بقیامت سپری.
فرخی.
و ما او را (سطح را) نهایت جسم نهادیم که جسم به دومی سپری شد. (التفهیم).
و همین باشد تا آنگاه که جهان سپری شود. (تاریخ سیستان). و ده گان و پنجگان (مهتران را) همی درخواندندی و همی کشتند تا مهتران سپری شدند و بعامه رسید. (مجمل التواریخ). من اعتبار کردم بزیج میان آنچه حساب من است تا آنچه گفت... و فی الجمله خلاف اندر تواریخ هرگز سپری نشود. (مجمل التواریخ) .و چون مدت درنگ او سپری شود... (کلیله و دمنه). بدانست که ایام محنت سپری شد و روزگار اقبال رسید. (ترجمه تاریخ یمینی). آخر بسبب نفعی حقیر آزار خاطر من روا داشت و دوستی سپری شد. (گلستان). یکی از ملوک عرب مدت عمرش سپری شد. (گلستان)، پرداخته شدن. (ناظم الاطباء). ساختن: پس نمرود بفرمود تا بنایی کردند سخت بلند... و دیوار اندرکشید. چون دیوار سپری شد، بفرمود تا هیزم کشیدن گرفتند به اشتر و استر و خر. (تاریخ طبری ترجمه بلعمی)، زائل شدن:
از آن که هست شب آبستن و نداند کس
که هاله چون سپری شد چه زاید آبستن.
مسعودسعد.
، ناپدید ومعدوم شدن. (ناظم الاطباء). مردن. فانی شدن: هفت سال در بند داشت تا آنجایگه سپری شد. (راحه الصدور راوندی). و بعد از آن در خناق آن محنت اضطراب میکرد تا سپری شد. (ترجمه تاریخ یمینی). او در زیر عذبات عذاب و زخم چوب و شکنجه سپری شد. (ترجمه تاریخ یمینی). جاسوسان برگماشت تا عبدالملک را بدست آوردند و او را بگرفت و باور کند فرستاد و آنجایگاه سپری شد. (ترجمه تاریخ یمینی). چون ابواسحاق بن البتکین بغزنه رسید بمدتی نزدیک سپری شد و دعوت حق را اجابت کرد. (ترجمه تاریخ یمینی). مردم بسیار در زیر آن سپری شدند و از چهارپای خود اثری نماند. (جهانگشای جوینی)، طی شدن و نوردیده گردیدن. (آنندراج). طی شدن. (غیاث) :
هرچ آن سپری شود سرانجام
خواهی قدمی و خواه صد گام.
نظامی.
، خالی شدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
سپری شدن
بسر رسیدن بپایان بردن تمام شدن
تصویری از سپری شدن
تصویر سپری شدن
فرهنگ لغت هوشیار
سپری شدن
پایان یافتن، گذشتن، منقضی شدن، تمام شدن، به اتمام رسیدن، گذشتن، طی شدن، به سررسیدن
متضاد: شروع شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سپری گشتن
تصویر سپری گشتن
پایان یافتن، به آخر رسیدن، سر رسیدن، سپری شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپری کردن
تصویر سپری کردن
سپری گردانیدن، تمام کردن، پایان دادن، به پایان رسانیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسپری شدن
تصویر اسپری شدن
بپایان رسیدن تمام شدن کامل شدن خاتمه یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
مریض شدن و در رختخواب ماندن از شدت بیماری و درد بستری گشتن بستری گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپری کردن
تصویر سپری کردن
تمام کردن بپایان رسیدن، معدوم کردن نابود ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپاه شدن
تصویر سپاه شدن
جمع آمدن مجتمع شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاری شدن
تصویر جاری شدن
روانیدن سچیدن روانشدن سرازیر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طاری شدن
تصویر طاری شدن
آمدن از جایی که ندانند یا از جایی دور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عمری شدن
تصویر عمری شدن
خشمگین شدن غضبناک شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمری شدن
تصویر کمری شدن
شکستن یا سخت آسیب دیدن کمر
فرهنگ لغت هوشیار
با گوهر شدن ثروتمند گردیدن، جواهر فروش شدن، اصالت یافتن نژاده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپاه شدن
تصویر سپاه شدن
((~. شُ دَ))
جمع آمدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هپرو شدن
تصویر هپرو شدن
((هَ پَ شُ دَ))
به غارت رفتن، ربوده شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جاری شدن
تصویر جاری شدن
((شُ دَ))
روان شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بستری شدن
تصویر بستری شدن
Hospitalization
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از جاری شدن
تصویر جاری شدن
Gush, Stream
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از سرریز شدن
تصویر سرریز شدن
Overflow
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از جاری شدن
تصویر جاری شدن
литися , текти
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بستری شدن
تصویر بستری شدن
住院
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از سرریز شدن
تصویر سرریز شدن
przelewać się
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از جاری شدن
تصویر جاری شدن
tryszczeć, płynąć
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بستری شدن
تصویر بستری شدن
hospitalizacja
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از سرریز شدن
تصویر سرریز شدن
переливатися
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از جاری شدن
تصویر جاری شدن
sprudeln, strömen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بستری شدن
تصویر بستری شدن
госпіталізація
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از سرریز شدن
تصویر سرریز شدن
überlaufen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بستری شدن
تصویر بستری شدن
Krankenhausaufenthalt
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از سرریز شدن
تصویر سرریز شدن
переполняться
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از جاری شدن
تصویر جاری شدن
хлынуть , течь
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بستری شدن
تصویر بستری شدن
госпитализация
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از جاری شدن
تصویر جاری شدن
涌出 , 流动
دیکشنری فارسی به چینی